جدول جو
جدول جو

معنی هامون کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هامون کردن
(فَرْ بَ وَ دَ)
خراب و ویران ساختن. با خاک یکسان کردن. با زمین برابر یا درهم کوفتن بلندیها و پست کردن:
چنین گفت اکنون بر و بوم ری
بکوبند پیلان جنگی به پی
همه مردم از شهر بیرون کنند
همه ری به پی دشت و هامون کنند.
فردوسی.
و بارۀ شهر که مدت چهل سال بود که تا لشکر ملاعین خراب و هامون کرده بودند. (تاریخ سیستان).
کنم از کشتگان کشورت هامون
به هامون بربرانم دجلۀ خون.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
ز گریه دشتها را کرد جیحون
به مویه کوهها را کرد هامون.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
خانه هوش تو سر بر گنبد گردون کشد
گر تو خانه ی بیهشی را بر زمین هامون کنی.
ناصرخسرو.
منظر اعدای دین را بر زمین هامون کنی
منظر خویش از فراز برج دوپیکر کنی.
ناصرخسرو.
همین ساعت بفرمایم که پنج هزار فیل به یکبار برلشکرگاه تو رانند و لشکرگاه تو هامون کنند و لشکر تو را در زیر پی بسپرند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). مردمانش عاصی شدند. پیلان بفرستاد تا هامون کردند. (مجمل التواریخ و القصص). او دیوان را فرمود تا کوهها را منهدم و هامون کنند. (تاریخ طبرستان).
گر کند یک جلوه خورشیدرخش
عرش را با خاک هامون میکند.
عطار.
، مسطح و هموار ساختن زمین. صاف کردن زمین. مانند کف هامون کردن: بفرمود کندن، جایگاهی پیدا گشت برسان دکانی... پس آن پیر گفتا این طلسم است و باز همچنان هامون کردیم. (مجمل التواریخ و القصص)، انباشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکسان کردن و برابر کردن زمین با انباشتن مغاک و گودال و حفره: زید بن علی بن الحسین به کوفه بیرون آمد و یوسف بن عمرو با وی حرب کرد تا شب اندر تیری رسیدش به مغز اندر، بمرد، و پسرش او را در چاهی افکند و هامون کرد و خود بگریخت. (مجمل التواریخ و القصص). اندر تاریخ جریر چنان است که به شکارگاه اندر می دوانید (بهرام گور) با (اسب) اندر چاهی افتاد و مادرش بیامد و هرچند آب و گل برکشید هیچ اثر ظاهر نشد پس هامون کردند، و به روایتی گویند به شیراز بمرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 71)
لغت نامه دهخدا
هامون کردن
هموارکردن مسطح کردن، پست کردن گودکردن، خراب کردن ویران ساختن، یکسان کردن زمین بوسیله انباشتن: (زیدبن علی بن الحسین بکوفه بیرون آمد ویوسف بن عمر وباوی حربکرد تاشب اندرتیری رسید ش بمغز اند ر بمرد وپسرش اورا درچاهی افکندوهامون کردوخود بگریخت)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ)
پست گردن. کوتاه گردن. کسی که دارای گردن کوتاه است. اهنع. (منتهی الارب) (دستوراللغه ادیب نطنزی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف، ذیل اهنع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هامون گردن
تصویر هامون گردن
کسی که دارای گردن کوتاه است پست گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
توقیف کردن مال بدهکار در مقابل طلب بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانون کردن
تصویر قانون کردن
رسم کردن، آئین نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامور کردن
تصویر مامور کردن
گماشتن، منصوب کردن گماردن مامور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون کردن
تصویر وارون کردن
واژگون کردن سرنگون ساختن، دیگرکون کردن تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
برآورده کردن، برآوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
Cart
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
Mute, Douse, Extinguish, Quell, Quench
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
Cater, Furnish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
gasić, wyciszyć, stłumić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
apagar, extinguir, silenciar, sofocar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
abastecer, amueblar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
spegnere, disattivare l'audio, soffocare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
fornire, arredare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
apagar, extinguir, silenciar, sufocar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
fornecer, mobiliar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
熄灭 , 静音 , 镇压
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
提供 , 装修
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
перевозити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
löschen, stummschalten, unterdrücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
zaopatrywać, umeblować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
перевозить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
гасити , вимкнути звук , придушити , погасити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
забезпечувати , меблювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
przewozić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
versorgen, möblieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
тушить , гасить , выключить звук , подавлять , потушить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
обеспечивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی